رقص لحظه‌های باد. کتابی از حسین جشن

نگاهی به کتاب رقص لحظه‌های باد یادداشت‌های حسین جشن

مشخصات:

نام کتاب: رقص لحظه‌های باد(یادداشت‌های حسین جشن)

نویسنده: حسین جشن

ناشر: ارگ نواندیش

ویراستار ادبی: محمود طیّب

ویرایشگر و نمونه‌‌خوان: مهدی رئیسی نافچی

صفحه‌آرايي و طرح جلد: مؤسسۀ ویراستاری نوین

شمارگان:  ۱۰۰۰ نسخه

نوبت و سال چاپ:  چاپ نخست/  زمستان ۱۳۹۸

تصویرگر: حمید سجادزاده

بها:  ۲۵٫۰۰۰ تومان

شابک: ۹ـ۶۹ـ۷۰۸۹ـ۶۰۰ـ۹۷۸

 

آيا واقعيت همين است كه مي‌بينيم؟ يا بايد منتظر آن باشم كه مي‌خواهم؟! ارادۀ من خواهان توست و مي‌خواهم بدانم كه چگونه بايد به تو برسم؟!

آيا مي‌شود از ميان اين همه تاريكي گذشت و زيبايي و اميد را در چشمان زيبايت به نظاره ايستاد؟!

به چشمانم نگاه کن؛ با ديدنت فضاي جهان را نيك مي‌بيند و در كنار گوهر نيك‌افروز خوبي‌هايت، فرشته‌اي مي‌بيند؛ كه روشنايي خورشيد، مجال نگريستن را نمي‌دهد. مرا ببين كه در گرماگرم نگاه تو روزنه‌اي از اميد يافتم و از روشنگر آسمانِ دلسوختگان مي‌خواهم كه نگاهِ پر از رغبت را بر من استوار نمايد.

من و تو در نگاهِ هم به فاصله‌اي از روشنايي رسيده‌ايم و نیز در خود به اين باور كه رؤيا ي من و تو، در طلوع سرخ مهرباني هنگامي انجام خواهد شد؛ كه شب وحشت را پشت سر گذاشته باشيم. پس به اميد لبخندي از شوق و مستي، آغاز روز شادماني را به احترام با تو‌بودن جشن مي‌گيرم.

کتاب رقص لحظه‌های باد، یادداشت‌های حسین جشن

 

هفته نامه تشان فردا/ اشاره: کتاب رقص لحظه‌های باد گزیدۀ یادداشت‌های حسین جشن است که در هفتۀ جاری توسط انتشارات ارگ نواندیش و با ویراستاری محمود طیب چاپ و منتشر شده است.

در اینجا نگاهی می کنیم به پیشگفتار و چند یادداشت حسین جشن:

 

پيش‌گفتار این کتاب به قلم حسن مختاري است:

در لحظه لحظۀ عبور زندگي در مسير ملايم وزش نسيم، گاهي طوفان‌هاي سهمگين مرا به پيش مي‌رانند و به همراه لحظه‌هاي باد مي‌رقصم. عقربه‌هاي زمان به همراه بادهاي سرگردان، موافق و گاه ناموزون مرا به جلو مي‌رانند.قدم به خانه‌اي مي‌گذارم كه از شاخه‌هاي محبت و صفا، عشق و وفا سايباني دارد و در كرانۀ انتظار مشتاق قدم‌هايي است تا حسرت و سرگرداني را در زير گام‌هايش به فراموشي سپارد.

گاه از وزش نسيم به وجد مي‌آيم و زماني صحبت دور افتادگان را مي‌شنوم، حركت آب را بر سنگ‌ها مي‌خوانم، از جدايي‌ها و دوري‌ها مي‌نالم و از قصۀ نيكان و فداكاري ياران و گره گشايي انسان‌ها شادمان مي‌شوم. روزگاري كه در آن هستيم لحظاتش مي‌تواند سازندگي و حركت را به همراه داشته باشد؛ اگرمانند چشمه بجوشيم و همچون سيل بخروشيم؛ و هم مي‌تواند بي‌مايگي و خوف و بي‌حاصلي و گنديدگي را داشته باشد اگر همچون مرداب بمانيم.

بياييد از لحظه‌هاي زود گذر عمر كه همچون باد مي‌گذرد ره توشه برگيريم و آيندۀ خود را در آن ببينيم. زيرا تلاش و اميد مي‌تواند آينۀ تمام‌نماي آيندۀ ما باشد.

خداوندا! علم و يقين به ما بياموز تا ايمان و عشق دو نيروي محركۀ ما گردد.

ما دامن مست يار داريم

از هر دو جهان كنار داريم

در سينه، خدنگ‌هاي كاري

زان غمزۀ جان شكار داريم

 

در دیباچۀ این کتاب می خوانیم:

خداوندا! مهر مرا در دامن اهورايي خويش پذيرا باش تا كه جام ازلي را در موعد ديدار سر كشم، و در اين شب ظلماني در ميان تيرگي ابرهاي آسماني مرا از دامن اهریمن وجود برَهان؛ چرا که در اين دياري كه سرمستي از انديشه‌هاي عشاق مرا روانۀ بيابان ساخته است فقط به يك نام آرام مي‌گيرم و آن هم نام زیبای توست.

خدايا! قلبم همانند آبي كه در ظرف محتواي خود مي‌جوشد آرام و قرار را در حسرت دوري ات از من ربوده است. آرام و مطمئن به سوي خيمه گاه عشقت در سحرگاهان شبيخون مي‌زنم تا كه وجودم را به تقدس نام زيبايت تقديم نمايم.

دل من در مسير غم‌هاي دراز، حاصل نگاهي است بي‌كران كه زمان را در آتش خود اسير حس بي‌قراري نموده است و اين نگاه وامانده از عشق مرا تا به آفاق اوج داده است.

خود را بر خليج نيلگون سرافرازي مي‌اندازم و بر وجود آلودۀ خود تير بلا مي‌زنم.

پس تو بر من منت عشق را بگذار و دريچه‌اي از اين اقيانوس بي‌انتها را به رويم بگشاي. در آسودگي خاطر و در پناه نگاه عميق به سويت نگرشي تازه از سر مي­گيرم و بر خود نام انسان مي‌نهم. انساني كه تمام شادكامي خود را در بندگي آفريدگارش مي‌بيند و اميدوارم كه بتوانم با ياد و آرزوي رسيدن به وصالش نام عاشق بر خود بنهم.

عاشقي كه جز به طريق معشوق هيچ چيز ديگري را طلب نكند؛ و در سوز دوری او لحظه‌هاي خلوتش همچنان هياهوي دل‌انگيز شب را به سپيدۀ صبح، وصل می‌کند.

به‌خود گويم: ديدگانت را بگشاي و بر خود نظاره‌گر باش و بر خدايي خود مغرور مشو كه خداوند مهربان مهر جانان در رخ زيباي يارِ هميشه‌صادق مي‌نهد.

پس من بي‌اختيار در زير روشنايي مهتاب طالب نور هدايت شده‌ام كه خداوند آن چراغ را در گوشت و خونم به نام خود رونق داده است و من هم عاشقي زار و گريان مي‌مانم كه در حسرت دوري از معشوق تاب خود را از كف داده است.

پس اي خداي بزرگ! بر من منت عشق بگذار و نسيمي جان‌گداز را كه از سويت مي‌وزد در من شعله‌ور كن تا ديدگانم را به آن آتش پر از مهر و محبتت روشن سازم.

حسین جشن، نویسندۀ کتاب

 

در پشت جلد این کتاب می خوانیم:

به چشمانم نگاه کن؛ با ديدنت فضاي جهان را نيك مي‌بيند و در كنار گوهر نيك‌افروز خوبي‌هايت، فرشته‌اي مي‌بيند؛ كه روشنايي خورشيد، مجال نگريستن را نمي‌دهد. مرا ببين كه در گرماگرم نگاه تو روزنه‌اي از اميد يافتم و از روشنگر آسمانِ دلسوختگان مي‌خواهم كه نگاهِ پر از رغبت را بر من استوار نمايد. من و تو در نگاهِ هم به فاصله‌اي از روشنايي رسيده‌ايم و نیز در خود به اين باور كه رؤيا ي من و تو، در طلوع سرخ مهرباني هنگامي انجام خواهد شد؛ كه شب وحشت را پشت سر گذاشته باشيم. پس به اميد لبخندي از شوق و مستي، آغاز روز شادماني را به احترام با تو‌بودن جشن مي‌گيرم.

آيا واقعيت همين است كه مي‌بينيم؟ يا بايد منتظر آن باشم كه مي‌خواهم؟! ارادۀ من خواهان توست و مي‌خواهم بدانم كه چگونه بايد به تو برسم؟! آيا مي‌شود از ميان اين همه تاريكي گذشت و زيبايي و اميد را در چشمان زيبايت به نظاره ايستاد؟!

به‌راستی پديدۀ مرگ براي ما بسيار شگفت‌آور است و به هر حال پرسش‌هایی از اين گونه ذهن مرا به خود مشغول داشته‌اند و اطمينان دارم كه مسئلۀ مرگ همچنان كه ما فكر مي‌كنيم بسيار ساده نيست

خوشي را چگونه مي‌توانيم به دست بياوريم و چه عواملي به عنوان يك مانع ما را از خوشي دور مي‌نمايد؟ خوشي در درون من است يا آن را بايد از محيط اطراف خويش بگيريم؟! خوشي فلسفه‌اي است كه صاحب آن زمان حال را به مقدار بی ارزشی نمي‌فروشد…

دو نمونه از یاددشت های حسین جشن:

رقص لحظه ها

چه دانيم كه تو از چه جنسي هستي و به كدامين جهان تعلق داري.

ما چه دانيم كه چرا از سرزمين بي‌آب و علاقه دل كنده‌اي و خود را به چيزي سپرده‌اي كه در باور ما نمي‌گنجد. ما چه دانيم كه در گير و دار دل كندن، ما را با نگاه غم‌آلود خويش رانده‌اي و كسي را ياراي آن نيست كه لحظه‌اي با تو رو به رو شود. ترس از آينده‌اي غمناك مرا فراگرفته است. چرا كه ديگر در نگاه دوستان لبخند نمي‌بينم؛ شايد هم در اين حوالي، تنفر حاكي از حسادت را در صورت آن‌ها بيابم. مهرباني از ميان دوستانم رخت بر بسته است؛ هر كدام در گوشه‌اي سر در لاك خويش فروبرده اند و در زمينه‌اي براي خويش شاهكاري از هنر آفريده‌اند. آري در نگاهي دور مي‌بينم: تاريخ زندگي گذشته رنگ رؤيا گرفته است و ديگر آن لحظات شيرين طلايي تكرار نخواهد گشت.

من هيچگاه خود را نشناخته‌ام و هيچگاه به زمان عادت نكرده ام، يعني هنوز تلاش نكرده‌ام در مسير زمان خود را به جلو ببرم و هميشه از اين غفلت خود احساس افسردگي كرده‌ام.

حال دوست من! من كه براي شادكامي لحظات خود گامي به جلو ننهاده ام، چگونه انتظار داري كه تو را دريابم و در نگاه پر ازاندوهت، ترانۀ مهرورزي بخوانم.

من براي تو ساخته شده ام، يعني تنها متعلق به خودم نيستم و زندگي فقط در پناه عشق و عاطفه، زندگي است.

پس زماني تو را مي‌شناسم كه تو را درك كرده باشم و به خاطر وجود زيبايت خود را از ياد برده باشم، يعني خود پسندي و دورویي را فراموش کنم.

حال دوست من! باور كن كه ما خود باعث مي‌شويم تا درها به روي ما بسته شوند. در صورتي كه اگر خوشبختيِ خود را در لحظات شادي ديگران بدانيم آن وقت است كه به مرحله‌اي از جامعه شناسي انساني خواهيم رسيد.

 

نور محبت

مهربان من! كه انديشه‌هاي چگونه زيستن را به رؤيا‌هايم تزريق مي‌کني، مي‌خواهم با‌بودن زيبايي‌هاي زندگي، تصوير مهر و عاطفه را در نگاه حقيقي تو بخوانم.

مي دانم كه هم اكنون بر پيكرۀ صميميت، شبيخون زده‌اي تا زندگي مرا با وجود خود همرنگ نمايي و شاهرگِ حيات من، در ديدن قشنگي‌ها باشي.

دوستت دارم؛كه چنين صميمانه مرا به آغوش گرم زندگي راه دادي و صفاي سينۀ پر از سوز را از من دريغ نداشتي.

دوستت دارم كه مرا به كانون عشق و صداقت خود راه دادي و شب‌هاي دراز را به انتظار من با خود كلنجار رفتي.

آه عزيز من! نگاه شاد و صميمانۀ تو و آن لبخند پرمعنايت لحظه‌هاي مرا به تو وابسته كرده اند؛ و اكنون در انتظار لحظه‌اي هستم كه فاصله‌هاي دور را براي ديدار تو بپيمايم.

باور كن؛ كه براي رسيدن به تو، لحظه‌ها لحظه‌اي را نمي‌شناسند و آرزو دارند كه برنامه‌هاي رويارويي خويش را در كنار تو اجرا نمايند.

دوست دارم تمام خوبي‌هاي تو را در يك عكس قاب بگيرم و هنگام ديدن آن در روز،  لحظه‌هايم طلايي و روشن باشد. آخر تو مي‌داني كه روشني‌بخش ذهن و روح من هستي و من از زيبايي تو نور مي‌گيرم؟!/. هفته نامه تشان فردا

2 دیدگاه در مورد “رقص لحظه‌های باد. کتابی از حسین جشن”

  1. اقای حسین جشن روز نخست که شما را دیدم راستگویی و انسانیت را در چهره ات دیدم.
    ارزوی تندرستی و به روزی برایتان دارم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *