*شعری زیبا از امیر جشن
ماییــــــم و پیاله های خالی
آغوشهای خیالی
و بوسه های واهی!
خواب زدگانی در خــــواب
با چشمانی روشن و باز
پلکْ زَنان
در پی کورسویِ امیدی که نیست!
در این کارزار بی مهری
تلوتلو میخوریم
از جایی به جایی
از تندیس اَپَندی به تندیس اَپَندی دیگر!
بازیچهٔ پیشگویانِ دروغینی هستیم
که پیدایمان نیست!
عشق را گم کرده ایم
در پی درمان
با نسخه های پزشکانِ آسمَند!
تا بوسهٔ کامیابی
و آغوشِ بهشتی که ما را روا نیست
سرگردانیم!
برای رسیدن به فرجامِ سیاه
بستند
چشم و گوشمان را
از این کوچهٔ بن بست
به بن بستِ دیگر
و خیابان درازی که پایانش
گورستانِ برگهای زرد پاییزی
در این بهار سبز آرزوهاست!
کاش
و ای کاش
کمی در بندِ آغوش
و زندانِ نفَسهامان گرفتار هم بودیم
اینگونه زیستن
بیگمان بهتر از این بود که هستیم!
امیر جشن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*پی نوشت:
اَپَند: غلط
آسْمَند: کذاب