رسانۀ فردا: سعید غاوی نصاری از شاعران و منتقدان و فعالان شعر و ادبیات امروز خوزستان است که به صورت تخصصی به ترجمه شعر عربی نیز میپردازد. تلاش های او در حوزه ترجمه شعر عربی به چند صورت فارسی به عربی و عربی به فارسی و عربی به انگلیسی توانسته است به سهم خود کمک شایانی به معرفی شعر و فرهنگ بومی عربی خوزستان و ایران در سطح جهان کند.
از مهمترین فعالیت های سعید غاوی نصاری می توان به انتشار مجموعه شعرهایی از خود به زبان عربی، ترجمه بخشی آثار برتر و مهم شعر عربی و انگلیس جهان به فارسی، تدریس آکادمیک زبان و ادبیات انگلیسی در دانشگاه، مدیریت انجمن شعر عربی آبادان، فعالیت مستمر در انجمن مشترک شعرای جهان عرب و آلمان و… اشاره کرد.
اثر تازۀ او کتاب «دیکتوگلس جادویی و مهارت شنیداری دانش آموزان دورۀ دوم دبیرستان» است که به تازگی از سوی نشر ایژا وارد بازار کتاب شده است.
در اینجا ضمن معرفی آثار و سوابق ادبی و علمی ایشان، شماری از شعرهایش با ترجمه خود او تقدیم شما می شود:
#گزیده مهمترین فعالیتهای سعید غاوی نصاری:
-مدرس و مترجم زبان خارجه و متولد ۱۳۵۲، آبادان
-رئیس انجمن شعر سپید عربی آبادان
– عضو مجازی انجمن نویسندگان جهان عرب
– عضو انجمن مشترک شعرای جهان عرب و آلمان
#تأليفات:
– از خاكستر شعر ( سه زبانه )، سال نشر: ١٣٩٦.
-سقوط نحو السماء (سقوط به سوى آسمان)، سال نشر: ١٣٩٧.
-The magic Dictogloss ، سال نشر: ١٤٠٢.
– ترجمه صدها مقاله از انگلیسی و عربی به فارسی و بالعکس
چندشعر و ترجمه از سعید غاوی نصاری:
إعتادت أمي
أن تفقد قدرا من سواد شعرها كل ما تأخرت بالرجوع من نزواتي و في إحدى ليال الضباب
فوجئت بشتاء رأسها
و قد غطى كل الأرصفة و الشوارع
في وسط الصيف ..
هي لم تكن إمرأة عادية يوما ما…
كانت تعرف ماوراء الطبيعة جيدا
فقد مشت ثلاثون عاما
في ليلة و ضحاها بعد ما مات أبي …
أمي آخر من غادرت قلاع هزائمي و أول من منحتني اللجوء العاطفي…
مادرم
عادت داشت كه
مقدارى از سياهى گیسوان را
به گاه دیربازگشتنم از کوچه های مه آلود،
از دست بدهد…
و در یکی از آن شامگاهان،
دیدم که زمستان سرش تمامی پیاده روها و کوچه ها را سپید پوش کرده است
در میانه تموز…
او اما بانویی چو دگران نبود..
متافیزیک رو خوب می دانست
پس از مرگ پدرم مثلا،
سی سال را در یک شب و روز طی کرد…
مادرم واپسین کسی بود که
قلعه های شکستم را ترک کرد
و نخستین کسی بود که به من پناهندگی عاطفی بخشید
***
إستيقظت المدينة
بعد ما أغلق مندليوف الباب على مصراعية
فلم يتبقى من العناصر لعبادان
سوى الرصاص
شهر بیدار شد
پس از آنکه مندلیوف درها را محکم بسته بود
لاجرم عنصری جز سرب نصیب آبادان نشد
***
ان کنت غایبة كما تزعمين
كيف تلبسيني
شالا عند الصباح
و حبل المشنقة ليلا…
اگر نبود تو آنگونه که می گویی
راست است
چگونه به گاه پگاه شال به گردنم می اندازی
و شامگاهان طناب دار را….
**
بین مطرقة الوهم
و سندان الحقيقة
يولد الشعراء
ميان چکش وهم
و سندان حقیقت
خنیاگران زاده میشوند