از کلیشه تا کشف
درنگی بر اشعار میلاد موحدیراد
علی امیدیان
رسانۀ فردا / اشاره: شعر کوتاه قسمی از ادبیات است که با اقبال عمومی روز افزون از سوی مخاطبان و شاعران روبه روست. طبیعی است که شاعران جوان بیش از دیگر شاعران بخواهند قلههای این موج را فتح کنند، ولی این خود مستلزم تلاش و پشتکاری است که اکثر آنها این مهم را نادیده میگیرند. میلاد موحدی راد اگرچه برای شاعر جوان خواندن او قدری دیر شده است، اما در زمره کسانی است که تمام توان خود را در مجموعه «دلتنگی درختی است که از شانه ام میروید» روی کارهای کوتاه متمرکز کرده است. چه در حوزه سپید و چه در زمینه کلاسیک. این مجموعه که از دو دفتر با نامهای «یک حنجره عشق» که شامل کارهای کوتاه سپید است و همچنین «دلتنگی هشتم» که در برگیرنده آثار کلاسیک اوست، از سوی نشر الیما چاپ شده است.
درآمد:
دفتر آثار کلاسیک میلاد موحدی راد مجموعهای از کارهای کلاسیک کوتاه و دوبیتی اوست، که برخی رباعی یا دوبیتی هستند و برخی دیگر در هیچ یک از قالبهای سنتی شعر کوتاه کلاسیک جای نمیگیرند و خود شاعر عنوان «اشعار پراکنده» را برای آنها انتخاب کرده است. اگر چه شخصا با انتخاب این عنوان برای آنها موافق نیستم ولی جسارت شاعر در فراروی قالبی در این حوزه و اینکه کارهای کوتاه کلاسیک خود را محدود به قالبی خاص نکرده ستودنی است.
اما ظاهرا فقط این جسارت شاعر است که ستودنی است و ما حصل کار چیز خارق العادهای از آب در نیامده است، و در ابیات پراکنده اش(به قول خود شاعر) نمیتوان کار شاخصی پیدا کرد. پس این هنجار گریزی شاعر به بهای کدام توفیق بوده است؟ اتفاقا موفق ترین کارهای کلاسیک شاعر در قالب معین رباعی سروده شده اند و گویی شاعر هنوز تحت سلطه نظام سنتی فکری خویش در قالبهای از پیش تعیین شده، بهتر میتواند به اندیشههای خویش نظام ببخشد. شاید بهترین کار کلاسیک این کتاب را بتوان رباعی زیر بر شمرد:
هم چشم حریص و تنگ عادت کرده
هم آینه اش به سنگ عادت کرده
دیریست برای زندگی دیر شده
انگار جهان به جنگ عادت کرده
یا رباعی زیر، اگرچه به نظر میرسد که نتیجه گیری مصراع چهارم باید در آخر قصه مشخص شود نه آغاز آن. ولی به عقیده من کاری زیبا و در خور توجه است، و با یک بازی زبانی یک حقیقت تلخ را برای مخاطب رو میکند:
آن روز که در مزرعه بودیم همه
یک حنجره عشق میسرودیم همه
آغاز شد این قصه و ما فهمیدیم
بودیم یکی، یکی نبودیم همه
و این در حالیست که به ندرت میتوان در کارهای پراکنده اش اثری موفق پیدا کرد شاید بهترین کار فراقالبی او شعر زیر باشد:
بر سنگ نظر کردی عقیق یمنی شد
هرچیز محالی به نگاهت شدنی شد
ای کاش ابوجهل مرا هم برهانی
شاید که به لطف تو اویس قرنی شد
موحدی راد در این کار با بهره گیری از المانهای تاریخی و جغرافیایی که به نوعی نمادهای مذهبی هم هستند، ارتباط خوبی بین آنها برقرار میکند، این ارتباط سلسله وار در طول اثر بر قرار میشود. رابطه سنگ و عقیق، عقیق و یمن، یمن و اویس قرنی، اویس قرنی و ابوجهل. او یک فرامتن را به عنوان مرجع کارش بر میگزیند و ذهن مخاطب را برای رجوع به آن ترغیب میکند. اگرچه این عناصر علی الخصوص داستان اویس قرنی پیش از این هم در ادبیات عرفانی ما به کرات استفاده شده اند، و نمونههای اعلای آن در رباعی معروف ابوسعید ابالخیر و یا تذکره الاولیای عطار نیشابودی آمده اند، ولی این همنشینی مجدد خالی از لطف نیست.
بهتر شمردن رباعیهای مجموعه شعر حاضر نسبت به سایر اشعار کلاسیک آن ابدا به معنای بی اشکال بودن رباعیهای آن نیست. سهل انگاریهای زبانی چندین مورد به چشم میآیند و قافیه اندیشی نیز گاه کار دست شاعر میدهد و مثل کار زیر او را وادار به خلق تشبیهی نچندان دلچسب با فعل ماندن میکند. حذف رای مفعولی در مصرع آخر هم به روانی کار بسیار ضربه زده است:
در سجده چه اشکها که میافشانیم
هر جمعه دعای ندبه را میمانیم
یک بار نشد درد تو را درک کنیم
یک عمر دعای فرجت میخوانیم
یکی دیگر از نقاط ضعف رباعیهای موحدی راد که البته کم و بیش در کارهای اکثر رباعی سرایان دیده میشود، آغاز رباعی از انتهای آن و به کار گیری عناصری که فقط در ساخت ظاهری با هم در ارتباطند، است:
اندوه هزارههای بی هابیلیم
مضطر به دعا چو قوم اسراییلیم
تسلیم توایم و یک اشارت حتی
خنجر بکشی گردن اسماعیلیم
حالا شما ارتباط هابیل و اسراییل و اسماعیل را باهم که همگی به نوعی از یک ساحت زبانی و فکری هستند، در این اثر پیدا کنید.
اما با مقایسه دو دفتر کلاسیک و سپید این کتاب، میبینیم که شاعر در حوزه سپید نمره قابل قبول تری را میگیرد. موحدی راد در کارهای سپید فارغ از دغدغه وزن و قافیه، بهتر توانسته است که آنچه را که در سر دارد، روی صفحه کاغذ اجرا کند. او سعی داشته شگردهای متنوعی را به کار ببندد تا کاری قابل قبول را به مخاطب ارائه دهد. او گاهی کارهای فرمی-تصویری را دستمایه کار خود قرار میدهد مثل اثر زیر:
در
ارتفاع
زلف
تو
قاف ترین
قلۀ سقوطم
او در این کار با سطر بندی آگاهانه، ارتفاع و سقوط را با هم به تصویر میکشد. اگر چه ممکن است پسوند ترین در صفت تفضیلی قاف ترین کمی در ذوق مخاطب بزند.
موحدی راد گاهی نیز آشنایی زدایی را ابزار کار خود میکند:
روزی/کلاغ ها/ به خانه میرسند/ اگر قصه تو باشی
که البته در چینش سطرهای این کار بر خلاف کار قبلی کمی سهل انگاری شده است، و شاید نیازی به این همه تقطیع سطور نباشد.
اما به عقیدۀ من یکی از موفق ترین کارهای این دفتر و حتی این کتاب شعر زیر است:
سرسرهای / سر به زیرم/ روبه روی کودکی معلول
شاعر در این کار با استفاده از امکانات زبانی مثل واج آرایی سین و ر، تصویر و صدای سر خوردن را به جهت صوتی و بصری (به دلیل شباهت حرف ر با شکل ظاهری سرسره) روی کاغذ اجرا میکند. او با این ترفندها یک مضمون دقیق و لطیف را میآفریند. مضمونی بکر که تا قبل از آن وجود نداشته و به ذهن کسی متبادر نشده است، یا حداقل من ندیده ام. مضمونی که بار تفکری عمیق را به دوش میکشد. در حالی که این کار مملو از اندیشه است، فوران عاطفه در آن موج میزند. فرم اجرای سطور هم به کار کمک کرده است، اگرچه شاید اجرای مورب سطور فرم بهتری را به کار میداد. او با استفاده از همۀ این امکانات یک تصویر حقیقی را برابر چشمان مخاطب میگیرد و عقل و احساس او را درگیر میکند.
اگرچه تعداد کارهای خیلی موفق در کتاب «دلتنگی درختی است که از شانه ام میروید» خیلی زیاد نیست، ولی میتوان به اعتبار همین کار و یا اثر زیر او را شاعر دانست:
می بارم
نه مثل باران مثل برگ!
می خندم
نه مثل گل مثل مرگ!
این کار هم به لحاظ موسیقایی کاری موفق است. موسیقی در خدمت کلام است و استفاده از قوافی مرگ و برگ به شدت به کار کمک کرده است و آهنگ سقوط را در گوش آدمی مینوازد. او با خلق ساختاری منسجم در این کار پیوندی خوب و محکم بین عناصری هم خانواده چون باران و باریدن و برگ و گل و خنده و مرگ برقرار کرده است. باز هم با دور اندیشی، شاعر از طریق حلقههای اتصال دو واژه باران و مرگ را که در ظاهر بی ارتباطند کاملا در ارتباط با هم به کار میبندد.
البته گاهی رویکرد سنتی شاعر به قافیه دستاوردی جز خوش آهنگی نداشته و قافیه اندیشی بدون ساختارگرایی شعر را آشفته کرده است:
آدمی/گاهی/در مصاف آهی/بید میشود/چه ساده /دلش /تبعید میشود
اما آنچه از دید مخاطب حرفهای در این کتاب پنهان نمیماند، رد پای یک شاعر کلاسیک با نگاهی سنتی در سرتاسر کتاب است. رد پایی تکرار شونده در چندین شعر:
سوگند به قدمهایت/که تکرار مقدسی است از بودن/جادهها به پای تو نشسته اند/ کافی است قدم بزنی
این رد پا در سطر آخر شعر قدم زنان خود را به رخ مخاطب میکشد. گویی شاعر میخواهد با تکرار مکررات به هر قیمتی شده نتیجه گیری ذهنی خود را به مخاطب بقبولاند تا مبادا او خدای نکرده راه کج برود و چیز دیگری برداشت کند.
حرف رفتن که میزنی/دو رکعت نماز میخوانم/نماز آیات
در یک شعر ده کلمهای بی هیچ توجیهی دو بار نماز تکرار شده است. البته احتمالا شاعر با هدف تاکید دست به این کار زده ولی این تکرار ملال آور است. بیشتر انگار میخواهد چیزی را به مخاطب حالی کند. یا در کار زیر:
رودها /به چشمهای تو/سرازیرند/کوهها به شانههای من/رودها میگذرند/کوهها /می مانند
شاعرانگی کار تا انتهای سطر چهارم و قبل از خواندن چهار سطر انتهایی که البته هر کدام حاوی یک واژه هستند و این نیز خود ناشی از ضعف سطر بندی شعر است بسیار بیشتر حس میشود. واقعا باید از شاعر پرسید چه نیازی به توضیحی اظهر من الشمس برای این شعر در قالب چهار واژه انتهایی آن بوده است؟
همانطور که قبلا هم اشاره شد یکی دیگر از ایرادهای پر تکرار در این دفتر سطربندی نامناسب و بی توجیه است و مشخص نیست شاعر چرا بین اجزای جملهها فاصله میاندازد:
پیش از آنکه/غزلهایم/کاغذ ساندویچ عصرانه ات شود/شاعر بودم
و گاهی هم شاعر در کنار همین سهل انگاری به کلیشه هم روی میآورد که نتیجه کار این شعر میشود:
جمعه/خدا/انتظار آفرید
و خیلی باید با مسامحه نگاه کنیم تا «سه شنبه خدا کوه را آفرید» قیصر امین پور در پس زمینه واژههای این کار به چشم ما نیاید.
به هر روی گمان میرود میلاد موحدی راد به عنوان کسی که «آنِ شاعرانه» را دارد، بتواند با قدری تلاش و سختگیری بیشتر به خودش، قدمهای بعدی را با موفقیت بیشتری بردارد. با آرزوی سلامتی و پیروزی برای این شاعر عزیز. پایان.
منبع: هفته نامه تشان فردا